آمدی
یکدفعه
و قلبم
احساسم
زندگیم
آرزوهایم
و تمام وجودم را در تو یافتم
رفتی
یکدفعه
و من مات و مبهوت مانده ام
که قلبم چرا گرفته است
زخمی عمیق
تمامی روحم را پر کرده
و نمی دانم چرا زندگی
دیگر غیر ممکن است
نمی توانم
نبودنت
و رفتنت را باور کنم
بدون تو
من دیگر مرده ام.
ظهرهای برفی زمستون
که بیرون آسمون تاریکه
نشستن کنار بخاری و
خوندن یه کتاب
همراهه یه قهوه ی داغ
می شه تموم زندگی من.
سر دو راهی موندم
بمونم؟ برم؟
اگه برم خودم داغون می شم
ولی اگه بمونم مثل قبلا نمی شه
ما دیگه همدیگرو باور نداریم!
ببین ببین به من دستبند نزن
چرا این و که می زنی بهم می گی حرف نزن
بذار بگم من یه قربانی از جنگلم
من یه
من یه قربانی از جنگلم.