من

حرفهایم را دیگر

باید برای خودم نگه دارم

خاطراتم را باید

به دست فراموشی بسپارم

و 

تنهایی را

به فصل تازه ی زندگیم وصله بزنم.

 

کمتر از دو هفته از جداییمون می گذره...

ولی دیگه خاطره ی با هم بودنمون یادم نیست.

تو این مدت که تو تنهاییام با خودم خلوت کردم

دیدم واقعا به نفعم بود که از زندگیم کشید بیرون.

احساس خوبی دارم. انگار خود واقعیم رو پیدا کردم.

انگاز تازه بیدار شدم. می خوام به معنای واقی کلمه زندگی کنم.

دیگه هیچ حسی هم نسبت به اون ندارم.

حالا دیگه بدون اون احساس خوشبختی می کنم.

 

خیالی نیست

بدون عشق هم می توان زندگی را کرد

می توان روال عادی را پیش گرفت

می توان دانشگاه رفت

کتاب خواند

آهنگ گوش کرد

با دوستان بود

و یک زندگی تلخ را تجربه کرد!

پ ن: از غریبه نخورده بودیم ازعشقمان بد ضربه خوردیم، بد!

 

خدا جون حالا فهمیدم عشق و واسه چی آفریدی

واسه داغون کردن آدم ها

که هر کی عاشق شد و طرفش ترکش کرد و رفت

بیاد سراغ تو

که تو هم بشی تنها پناه دل های شکسته.

 

آمدی

یکدفعه

و قلبم

احساسم

زندگیم

آرزوهایم

و تمام وجودم را در تو یافتم

رفتی

یکدفعه

و من مات و مبهوت مانده ام

که قلبم چرا گرفته است

زخمی عمیق

تمامی روحم را پر کرده

و نمی دانم چرا زندگی

دیگر غیر ممکن است

نمی توانم

نبودنت

و رفتنت را باور کنم

بدون تو

من دیگر مرده ام.